سکوت می کنم... نه اینکه دردی نیست... گلویی نمانده برای فریاد دلتنگی...
یک بار که تنها بمانی یک بار که بشکند دلت غرورت اعتمادت همین یک بار ها کافیست تا یک عمر از پشت نگاهی ترک خورده به آدم ها بنگری و آنقدر تیز و برنده می شوی که باید تابلوی ورود ممنوع را به خودت نصب کنی...
سکوت می کنم اما فقط به یک دلیل: حال و روزم بی تو دیدنیست نه گفتنی!
دلتنگم! برای " او " نه! برای " من " قبل از " او "...!
حالم خراب است همانند دختری که عاشق سرباز دشمن شده بود